My NoTe

من هنوز از بازى کلاغ پرمیترسم، میترسم بگویم تو، و تو آرام بگویى پر…!!!

خسته ام

خسته ام! از لحظه های بیهوده، از همه ی لحظه هایی که منتظر بودم بلاخره یه اتفاقی بیفته!

   یا برگرد یا تنهام بذار!

      حتی دیگه خاطراتت هم نمیخوام!

         نه بودنت بودن بود نه نبودنت نبودنه!

            تو که کفش های رفتنت رو به پا کردی چرا معطلی؟!

               فقط برو ...

 

+ نوشته شده در  یک شنبه 24 / 6 / 1391برچسب:خسته,بیهوده,رفتن,بودن,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

رفتن


  تا چشم ها را بستم
آرزويم تو شدي
فكر رفتن كردم
سمت و سويم تو شدي
تا كه لب وا كردم
گفتگويم تو شدي
در ميان سكوت شبهايم
جستجويم تو شدي
زير باران پر احساس خيال
شستشويم تو شدي
هركجا بودم من
پيش رويم تو شدي...
مهربان در تمام قصه هاي من
هيچ كس جز تو نبود
همه اويم تو شدي ...!

 

+ نوشته شده در  یک شنبه 30 / 4 / 1391برچسب:رفتن,سکوت,باران,تو,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

می دانی!

  گاه فقط از کل دنیا

دلت یکی را میخواهد و میدانی تا ابد هم که

خدا خدا کنی بدستش نمیاری...

میدانی که باید...

بگذاری و بگذری...

ممنون از دوست گلم ناهید جون که ای نوشته رو واسم گذاشته بود!اینقدر دوسش دارم خواستم همه بخونن!

+ نوشته شده در  یک شنبه 30 / 4 / 1391برچسب:تو,رفتن,بدست آوردن,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl