My NoTe

من هنوز از بازى کلاغ پرمیترسم، میترسم بگویم تو، و تو آرام بگویى پر…!!!

زندگی به من آموخت!

  زندگي به من آموخت چگونه اشک بر يزم ... اما اشک به من نياموخت چگونه زندگي کنم ...زندگي به من آموخت درد و رنج چيست ... ولي به من نياموخت چگونه تحملش کنم ...زندگي به من آموخت بي صدا گر يستن را ...پس تا هست زندگي بايد کرد ...تا عشق هست ... عاشقي بايد کرد …تا دوستي هست ... دوست بايد داشت …تا دل هست ... بايد باخت …تا اشک هست ... بايد ر يخت... تا لب هست ... بوسه بايد زد…تا بوسه هست ... بايد زد …تا معشوق هست ... عاشق بايد بود …تا شب هست ... بيدار بايد بود …تا هستي ... بايد بود!

 

+ نوشته شده در  دو شنبه 21 / 5 / 1391برچسب:زندگی,اشک,درد,رنج,تحمل,گریستن,عشق,بوسه,معشوق,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

داستان عاشقانه!

  سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
  هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
  لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟
  دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

...


ادامه سکوت
+ نوشته شده در  پنج شنبه 5 / 5 / 1391برچسب:عشق,معنی,زندگی,مرگ,اشک,جدایی,ماندن,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

ساز دلتنگی!

 صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم و مي شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ‌، براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني و من مي شنوم مي شنوم هياهوي زمانه را که تو را از پريدن و پرکشيدن باز مي دارد آه ، اي شکوه بي پايان اي طنين شور انگير من مي شنوم به آسمان بگو که من مي شکنم ! هر آنچه تو را شکسته و مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته!

+ نوشته شده در  شنبه 3 / 5 / 1391برچسب:شب,سکوت,اشک,شکستن,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl